-
شب به خیر یوحنا
چهارشنبه 20 تیرماه سال 1386 21:18
شهر بی خواب: در ان شهر اتاقهایی بود که از جنس بلور بود و پرده هایی از اتش تخت خوابهایی از برف و تخت خوابهایی از جهنم.زنهایی بودند که سراسر شب را برهنه در پیش اینه ها سپری میکردند وتا صبح کنار اینه ها میخوابیدند. من و تو خوابیده بودیم و تن من بوی نارنج های نارس میداد.در فضا سرطان نه....بوی سل میامد.گفتی که بیدار...
-
عشقبازی با تن سرد گناه
دوشنبه 18 تیرماه سال 1386 11:44
شیطان اومد مدت زیادی از اومدنش نگذشته بود.. شیطان اومد و منو در اغوش گرفت... همون موقع بود که من دیگه توی بغل تو نبودم... دیگه حضور صورتیتو حس نمیکردم. شیطان اومد و لب هاشو روی لبهای صورتی من گذاشت... و لب هام سیاه شدن. تو هنوز بودی و داشتی به من میگفتی اما من تو بغل شیطان بودم و داشتم بی دغدغه میبوسیدمش. شیطان هر شب...
-
به دور از همه اسایش ها
یکشنبه 17 تیرماه سال 1386 10:03
i dream i was missing you were so scared that no one woud listen what no one else can and after my dreaming... i woke with this fear what in my living we ve done in so if youre asking me i want you to konw when my time cause forget about what i ve done help me live behind sun rerasons to be miss and dont beside me...
-
برای مامان که من همیشه ناناش میمونم.
پنجشنبه 14 تیرماه سال 1386 10:55
کنارت می نشینم می گویم ؛می ایی بازی کنیم ؟ خنده ؛ خنده؛ با من بازی می کنی . شعف کودکانه ام را فقط خودم درک می کنم . با من کودک می شوی ؛ من ؛ اما با تو بزرگ نمی شوم . کودکانه شیطنت می کنم وتو بزرگانه بر سرم داد می کشی . کودکی هایم را ترس بر میدارد ؛ وگریان به اغوش مادر می برد. دستم را رها می کنی ؛ به زمین می خورم و بغض...
-
یک یادداشت خصوصی برای کسانی که دوستشان دارم شاید البته
دوشنبه 11 تیرماه سال 1386 08:18
فضای حوصله ام سیاه است خاکستری صورتی قرمز سرمه ای و من در این هجوم رنگهای تند درمانده گاه میخندم و گاه بر پهنای صورتم اشک میریزم و گاه بیهوش میشوم گاه ان چنان دستانم میلرزند که مجبورم برای ارام کردنشان مدتها انها را زیر اب نگه دارم . گاه به ادمهای دور و برم عشق میورزم و گاه تنفر سراسر وجودم را فرا میگیرد . ظاهر همان...
-
تست شماره ۱ ازمون سراسری:زندگی من کدام گزینه است؟
شنبه 9 تیرماه سال 1386 13:02
اینجا نه ابی هست برای خوردن نه هوایی برای نفس کشیدن و نه گوری برای مردن در اینجا نه زمانی برای گریستن و نه زمانی برای خندیدن وجود ندارد. لب ها نای خندیدن و بغض ها توان ترکیدن ندارند. اینجا حتی جاذبه زمین باعث فرو ریختن اشکها نمیگردد. و هر چیز در نطفه کشته میشود:عشق تنفر احساس و ... اشیا نه سیاه نه سپید نه رنگی نه بی...
-
مهملات
دوشنبه 4 تیرماه سال 1386 12:33
سلام برام دعا کنید نمیگم بشینید نماز بخونید فقط همین الان که دارید این پستو میخونید توی دلتون از خدا بخواید که به نازنین تو کنکورش کمک کنه نه به خاطر خودم شاید برای خودم اصلا مهم نباشه به خاطر دو نفر که خیلی دوستشون دارم و همیشه ناراحتشون کردم. میتونید ادمه این پستو نخونید چون چیز خاصی توش نیست جز یه مشت حرف عادی. با...
-
دخترک
سهشنبه 29 خردادماه سال 1386 17:43
این شعر ترجمه ای از یکی از ترانه های گروه کالکسیکو از گروه های کانتری راک است که من خیلی دوستش دارم. قلب شهر را رها کن.. قلب دنیا را بچسب... نور این شهر را رها کن...دست ان دخترک را ببین... انجا که نشانت میدهد... نور انجا را بچسب. نورهای قلابی را رها کن... از مقابل چشمها بگذر سوار ان قطار شو... درون ماشین بنشین. برو...
-
برای بانوفاطمه
شنبه 26 خردادماه سال 1386 16:18
نه.نه.قابل مقایسه نیست. هیچ چیز در وجود من با هیچ چیز در وجود تو... قابل قیاس نیست. تو از روشن ترین زوایای اسمان و من از تاریک ترین نقطه زمین و این احترام شگرف از من برای تو با این که هیچ چیز از تو نمیدانم.
-
بر صورت این مرده خون جاریست...
دوشنبه 21 خردادماه سال 1386 16:38
بر وسیع صورتم قطره های خون جاریست. پژواکی بی صدا در سرم فریاد میکشد... نازنین ز چه غمگینی؟دلخوشی ها کم نیست!!! جواب بی جواب...سوال بی سوال... دانم جوابی نیست. خفته ای یا بیدار؟ داروگ فریاد زنان:کی رسد باران؟کی رسد باران؟ ادم در ادم راه میرود در این خیابان شلوغ. کوچکی هایم را ترس بر میدارد. باز صدا میزند:بزرگی هایت...
-
تا اطلاع ثانوی
شنبه 19 خردادماه سال 1386 12:54
چیزی نمیگویم... با بهت به خود مینگرم... و میترسم از این که من نیز سخنی بر این همه....ندارم. به قول دوستی که خیلی بیشتر از یک دوست برایم بوده و برایش بیشتر از یک دوست احترام قایلم.... بس است دیگر...گاهی هم باید خفه شد. سکوت
-
بشارت
چهارشنبه 16 خردادماه سال 1386 11:17
تو نیز بشارتی نبودی و فقط امده بودی که اگر تا به حال صفحه ای را از کتاب دروغ ها ننوشته ای بنگاری و بروی... و شاید من ان قدر غرق عشقبازی با خودم بودم که تو را ندیدم... متاسفم عزیزم.... اما تو تازه ترین قسمت کهنه ذهنم شدی.
-
برای وحید تمنا
شنبه 12 خردادماه سال 1386 12:18
سالت را با تنهایی عظیم اغاز کردی.... و امروز مرا از دردی عظیم رهایی بخشیدی... این روزها مشغول موازی زیستن را اموختنم... به خاطر امروز صبح سپاسگذارم...
-
سمت تاریک کلمات
پنجشنبه 10 خردادماه سال 1386 09:54
با کسی نیستم....منظوری ندارم....تو رو خدا به خودتون نگیرید دوستان..... به سمت تاریک کلمات هجوم میبرم دستانت چون قطعه ای نور و چشمانت... میدانی؟بوی لجن می اید از چشم هایت گنگ می مانم. روشنی دست هایت را باور کنم یا سیاهی چشمات را؟ میگویی:اتاق ذهنت چه تاریک است خیره خیره نگاهت میکنم. باز میگویی:حتی این چراغ قوه هم اینجا...
-
روز خداحافظی
دوشنبه 7 خردادماه سال 1386 10:46
دوستان عزیز لطفا این پستو معنی نکنید...چون برای شماها نیست یعنی برای کسانیه که هیچ وقت این وبلاگو نمیخونن...وای من دیگه حوصله ندارم میل بزنم زنگ بزنم که ای وای فلانی منظورم تو نبودی...بهمانی با تو نبودم...خوب؟ خداحافظی میکردی خداحافظی میکردند ....من اما در گوشه ای گنگ مانده بودم...از این جدایی ها....که حتی از تویی که...
-
این شب های سوماتریپتام
شنبه 5 خردادماه سال 1386 17:28
سلام ای شب های بیداری ای شب های سوماتریپتام سلام رقص های تنهایی در این شب ها سلام بغض های بعد از ان سلام گریه هایی که هیچ کس برای دلداریتان نیست حتی سلام چه یتیم مانده اید چه یتیم مانده ام سلام سپیده های صبح هر روز سلام اقای ۱۱۹ که هر ۵ دقیقه یک بار ساعت را به من میگویی و تنهایی هایم را با پتک بر سرم میکوبی سلام میگرن...
-
my december
یکشنبه 30 اردیبهشتماه سال 1386 13:35
this is my december this is my time of dieng this is my december this is also kill this is my december this is my snow cover heart this is my december this is me alone and i...and i...and i.....and i.... and i give it all of way just to have some where to go to give it all of way to have some one to come on to this is...
-
لحظه قشنگ رسیدن به تو
شنبه 22 اردیبهشتماه سال 1386 11:05
به نام سلام که میخنداند و میگریاند... سلام یکی از نام های خداونده...من نمیدونستم... اجر اجر دیوار این شهر سرگردان نفس نفس ریه های این زمین بی سامان دانه دانه برفهای سیاه اسمان خاکستری کبود را برایم رقم میزند... لحظه لحظه اثیری قرون واژه واژه گذشته موهوم تیک تیک ساعت دیوانه دیوار تاک تاک فرمان طوطی وار اخرین فرمان در...
-
وصله ناجور....
شنبه 15 اردیبهشتماه سال 1386 17:27
' align=baseline border=0>انگشتانم را بر روی لب هایم فشار میدهم. سکوت کن... و خاموش باش بر این نا ارامی غم انگیز. به اغوش چه کسی پناه برم؟تا برایم از ارامش اب ساکن خاطره تعریف کند؟دوست دارم از کف دستم ان قدر خون بچکد تا این صفحه را سرخ کند.. لکه سرخ در سفید کاغذ و خاکستری خطوط وصله نا جوری ست... پس بگذار خون ان چنان...
-
لمپنیسم و شعار
چهارشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1386 13:33
اخراجی ها.... دوستی میگفت اگر بخواهم اخراجی ها را با لیلی با من است مقایسه کنم این کمال بی انصافی در حق کمال تبریزی است اما حالا من میگویم اگر بخواهم اخراجی ها را با فیلم های اقای غریبیان و سینمای جنگ دهه ۷۰ مقایسه کنم نیز کمال بی انصافی در حق ان فیلم هاست. اگر بخواهم اخراجی ها را در دو کلمه خلاصه کنم که اتفاقا فقط در...
-
انحنای هوس انگیز لبخند تو
دوشنبه 10 اردیبهشتماه سال 1386 11:04
تو در من نبوده ای و نیستی... اما ' align=baseline border=0> گاهی بر انهنای هوس انگیز لبخند تو قابی کشیده ام با میله... و گاهی در هرم نفس های برهنه ات بر روی صورتم به دنبال چیزی گشته ام. اما تو...تو نبودی. چیزی شبیه هستی در عین نیستی... چیزی شبیه خداوند.
-
تنهایی تهوع اور ادواری من تو و شاید من البته فقط
سهشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1386 21:03
این روزها چقدر گریه می کنم و چه اشک هایم یتیم می مانند.این روز ها کسی حوصله ندارد برای گریه های همیشگیم شاید.... و این روز ها چه بسیار می گویم:البته/شاید/حق با شماست.... چه مسکینانه سوگواری خودم را برپا میکنم. دیروز صفحات وبلاگ تو را ورق میزدم روز ۲۳ تیر یک پیام خصوصی دوست عفریته من تولدت تسلیت باد.راستی دیگر یادم نمی...
-
کیبورد عزیز من
دوشنبه 3 اردیبهشتماه سال 1386 16:07
سلام دارم به کی سلام میدم؟نمیدونم؟میگن سلام ۷۰ تا صوابداره و ۶۹ تاش مال اونیه که سلام میده.دنبال چیم؟جمع کردن صواب؟نه.نه دنبای اینم که صواب جمع کنم نه دنبال اینکه کسی جواب سلاممو بده من فقط دنبال اینم که به خودم به همه ثابت کنم نازنین تموم نشده نمرده شایدم مرده اما می خوام در حالی که زنده ام بمیرم.اتوس میگفت کلاغ سیاه...
-
روزهای قدیمی
یکشنبه 2 اردیبهشتماه سال 1386 10:09
سلام دلم تنگ شده خیلی خیلی زیاد.نه برای نت برای همه چیز شاید به قول فرهاد مهم نیست برای چی مهم اینه که چشمام خیسه و دلم گرفته یا شایدم تو ماتم یه حرف نگفته نشستم و سکوت میکنم دیگه نه میخوام بمیرم مثل قبل نه حرفهای اون قدر سیاه میزنم تازگیا دیگه اصلا حرف نمیزنم کماکان توی فضای مسموم ساختمان هدفدار میرداماد نفس میکشم و...
-
سپاسگذاری
شنبه 4 آذرماه سال 1385 18:28
سلام وقت ندارم یه پست طولانی بنویسم...خیلی دلم تنگ شده بود ولی دیگه اونقدر هم احساس دلتنگی نمیکنم این مدرسه جدید فوق العاده است احساس عذاب وجدان میکنم از اینکه اینقدر تو پست قبل ازش بد گفته بودم خیلی خیلی اینجارو ادماشو همه چیزش را دوست دارم اصلا کاش هیچ وقت تموم نشه این سال قشنگ برام دعا کنید راستی یه تبریک هم واسه...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 12 تیرماه سال 1385 16:30
نمیخوام حرف بزنم اگه یه ساعت پیش بود شاید خیلی مینوشتم مهم نیست میتونید هر چی دلتون میخواد اسم این پستو بذارید پیک شادی مصیبت نامه گود بای پست اما هر چی که هست دیگه تموم فینیش یا هر چیز دیگه ای که دلتون میخواد این وبلاگ هم نه به خاطر شخصی تعطیل شده نه به خاطر اتفاقی نه به خاطر اینکه من متحول شدم و دیگه نمیخوام بنویسم...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 3 تیرماه سال 1385 14:53
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 3 تیرماه سال 1385 13:26
فکر مسموم من فکر مسموم من وای خوش به حال شماها که فکرتون مسموم نیست خوش به حالتون که عین کبک سرتونو کردید زیر برف خوش به حالتون که به هیچی فکر نمی کنید خوش به حالتون که فکرتون سیاه نیست عوضش یه عالمه رنگ نشسته روش وااااااااااااای خوش به حالتون دیگه چه جوری بگم؟ها؟من بچه ام اما ای کاش بزرگ بودم؟ای کاش بزرگ نبودم؟خوش به...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 1 تیرماه سال 1385 18:46
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 1 تیرماه سال 1385 15:23
قرار بود برگریزان برویم.... با دلی خوش.... برگریزان نبود و میرفتیم......... دلمان ان چنان که باید خوش نبود..... برگریزان نیامده رفت... نفهمیدیم..... حالا هیچ برگی نمانده.... نمیرویم.... دلمان هیچ خوش نیست... زمستان ۱۳۸۴