نارنج

تموم شد رفت بعد از ۴ سال خوبی و بدی نارنج بساطشو جمع کرد و رفت.خداحافظ

نارنج

تموم شد رفت بعد از ۴ سال خوبی و بدی نارنج بساطشو جمع کرد و رفت.خداحافظ

ما ایرانی ها همیشه موقعی که یه مشکلی برامون پیش میاد دنبال یه مقصر میگردیم که همه کارها را به گردنش بیندازیم و خودمان عذاب وجدان نگیریم و دلمون خنک بشه.حالا کاری نداریم که ممکنه که قصور ما بیشتر از او باشد او قربانی است و معمولا این قربانی از میان افرادی که یه نقطه ضعف بارز داشته باشن انتخاب میشه.

درست برعکس این موضوع زمانیه که یکی به یه موفقیتی برسه اون وقت انقدر همه خودشان را تو موفقیت اون طرف سهیم می کنن که طرف خودشم به این باور می رسه که کاری انجام نداده و همه موفقیتش را مدیون دیگرانه.

من ادم فوتبال دوستی نیستم و فقط جریان فوتبالو زمانی دنبال می کنم که یه بازی ملی مهم در پیش باشه مثل الان.خب ایران تو دوره اول حذف شد و این یه مشکل بزرگ برای ایرانی ها بود و انها باید دنبال کسی می گشتند که این بار را به دوش بکشد.

قربانی انتخاب شد...و نقطه ضعف بارزش هم سن زیادش بود و همه کاسه کوزه ها بر سر او شکست بدون توجه به اینکه در گذشته چه بوده و چه کرده است و اینکه او اقای گل جهان است...

 

عشق بدون قید و شرط

سربازی پس از جنگ ویتنام می خواست به خانه خو باز گردد.او قبل از اینکه به خانه برسد از نیویورکبا پدر مادرش تماس گرفت و گفت:پدر و مادر عزیزم جنگ تمام شده و من می خواهم به خانه برگردم ولی یه خواهشی ازتون دارم دوستی دارم که می خواهم با خودم به خانه بیاورم.

پدر و مادر او در پاسخ گفتند:ما با کمال میل مشتاقیم که او را ببینیم.

پسر ادامه داد:ولی موضوعی هست که باید در مورد او بدونید؛او در جنگ به شدت اسیب دیده و در اثر برخورد به مین یک دست و یک پای خود را از دست داده و جایی برای رفتن ندارد و من می خواهم از شماه خواهش کنم اجازه دهید او با ما زندگی کند.

پدرش گفت: پسر عزیزم از اینکه این مشکل برای دوست تو به وجود امده متاسفیم ما کمک میکنیم که او جایی برای زندگی در این شهر پیدا کند.

پسر گفت:نه من می خواهم که او در منزل ما زندگی کند.

انها در جواب گفتند:نه فردی با این شرایط موجب دردسر ما خواهد بود.ما فقط مسئول زندگی خودمان هستیم و اجازه نمیدهیم که او ارامش زندگی ما را به هم بزنی بهتر است به خانه بازگردی و او را فراموش کنی.

در این هنگام پسر با ناراحتی تلفن را قطع کرد و پدر و مادر دیگر از او چیزی نشنیدند.

چند روز بعد پلیس نیویورک به خانواده پسر اطلاع داد که فرزندشاندر سانحه سقوط از یک ساختمان بلند جان باختهو انها مشکوک به خودکشی هستند.

پدر و مادر اشفته و سراسیمه به نیویورک پرواز کردند و برای شناسایی جسد پسرشان به پزشک قانونی مراجعه کردند.

با دیدن جسد پسر قلب پدر و مادر از حرکت ایستاد

؛پسر انها یک دست و پا داشت...

خوب این یک داستان از داستانهای مجموعه کتابهای نشان لیاقت عشق بود.

کتابی لطیف و گمنام با داستانهایی لطیف تر از نویسندگان گمنام.که توسط اقای بهنام زاده ترجمه و در انتشارات پژوهه چاپ شده.قیمتش هم ۵۰۰ تومان ناقابل است که فکر میکنم ارزشش را داشته باشد.

شب همگه خوش.

پیغام ویژه برای پردیس جون و معصومه جون یه جوری با من تماس بگیرید.

سلام من برگشتم چون بعد از ظهر یه عالمه مهمون دارم باید برم نمیتونم ئچیزی بگم