نارنج

تموم شد رفت بعد از ۴ سال خوبی و بدی نارنج بساطشو جمع کرد و رفت.خداحافظ

نارنج

تموم شد رفت بعد از ۴ سال خوبی و بدی نارنج بساطشو جمع کرد و رفت.خداحافظ

یه یادداشت قدیمی

 

گوشیو سایلنت میکنم و پرتش میکنم گوشه مبل...لباسامو یکی یکی در میارم اب روی تنم میلغزه و میره پایین...اینه بخار میگیره و من کم کم محو میشم...

حولرو تنم میکنم میام جلوی کامپیوترم اتصال بر قرار میشه...چند تا میل چند تا اف چند تا کامنت....به یکی یکیشون جواب میدم.سر میزنم به دوستان...براشون کامنت میذارم...

اتصالمو قطع میکنم...تلفن زنگ میخوره....یکی...دو تا....سه تا....چهار تا....سلام....سلام حالتون خوبه؟از جمعیت امام علی مزاحم میشم خانوم نازنین عمری؟خودم هستم.....................................پس شما تشریف میارید فردا همایش؟بله میام به همراه یکی از دوستانم جزئیات رو هم برام میل کنید.قطع میکنم....

نگام میره روی ساعت ۱۰:۳۷ دقیقه شب یه نگاه به گوشی میندازم:دختره!چند کیلومتری تهرانی؟/نانا جون پیشیم حالت خوبه؟منم خانوم مرغه!/نگاه به بقیشون نمیکنم میرم جلوی اینه موچینو بر میدارم و ابرو های اضافرو میکنم حوصله ارایشگاه رفتن ندارم...

میرم روی تخت خواب نمازمو نخوندم...خوابم میبره...جواب های سراسری اومدن تو اتاقم نشستم و ناراحتم اوضاع خونه متشنجه..../دارم میرم بیرون با کسی...میترسم/مهیار با تینی دارن میخندن و با هم بازی میکنن/بیدار میشم....

فکر کنم دچار روز مرگی شدم....

پی نوشت:

این یه یادداشت قدیمی بود....همین جوری دلم خواست بذارمش این تو!