-
بر صورت این مرده خون جاریست
پنجشنبه 22 آذرماه سال 1386 13:15
بر وسیع صورتم قطره های خون جاریست پژواکی بی صدا در سرم فریاد می زند نازنین!؟ز چه غمگینی؟؟ دلخوشی ها کم نیست!!! جواب بی جواب٬سوال بی سوال؛ دانم٬جوابی نیست... خفته ای یا بیدار؟ ادم در ادم راه می رود در این خیابان شلوغ؛ کوچکی هایم را ترس بر میدارد؛ باز صدا می زند:بزرگی هایت را!بزرگی هایت را! اشک می ریزم؛ رو به ادم ها...
-
اشتیاق
شنبه 17 آذرماه سال 1386 09:17
این روز ها٬ اشتیاقم به هیچ کس٬ میل نمیکند به: + + + + + + + بی نهایت.
-
شاعر تنها
پنجشنبه 8 آذرماه سال 1386 15:20
قطعه ای شب تکه ای ماه داستان دردناک زندگانی شاعر تنهای من بود خسته از تو خسته از او خسته از ما در پی بی ما شدن بود لرزش پلکش غمین پرش فکرش از این دنیای نافرجام بی رنگ بود. زمستان ۱۳۸۵
-
لبخند خدا
سهشنبه 29 آبانماه سال 1386 13:23
وقتی که خاک را رویم میریخت؛ چشم در چشم نگاهم می کرد: گورکن. ًٌٌَُِّْْْْْنانش از من بود. غرق در گناه... سردیش را حس می کردم. خدا: سرش را با تاسف تکان داد. هیچ نبود؛ حتی ذره ای نیک. به کرمی که نگاهم می کرد؛ تعارفی زدم. من: نان اور دو بنده؛ لبخند خدا زیباست. تابستان ۱۳۸۳ پ ن: راستی کسانی که نارنج خیلی به نظرشون بد میادو...
-
سلسله روزمرگی ادواری
چهارشنبه 23 آبانماه سال 1386 13:35
توی نارنجی کثیف پاییز شهرم قدم میزنم.چه فرقی داره؟نیم ساعت زود تر...نیم ساعت دیرتر...چه با تاکسی...چه پیاده... اصلا دیگه زمان چه اهمیتی داره برام؟نگاه میکنم توی صورت ادمهایی که دوست ندارن زل بزنم توی چشماشون... توی گوشم میخونه: searching for the light with in my mind i am lost in time for ever blind برگهارو طبق عادت...
-
صدای مرگ شرف
دوشنبه 30 مهرماه سال 1386 11:55
بعضی وقتها حالم به هم میخوره از ایرانی بودنم...از افتخار ایرانی بودن که افتخار نیست...ننگ است...ننگ! بعضی وقتها فکر میکنم که این همه پیشینه که برای ایران ساخته اند دروغه مثل همه چیزهای دیگری که دروغه. بعضی وقتها تهوع میگیرم که این چنان لذت میبریم از به تماشا نشستن ابرو های به تاراج رفته شده... بعضی وقتها دلم میخواهد...
-
لب هایی کبود....لب هایی صورتی...
دوشنبه 23 مهرماه سال 1386 11:20
زن کاست را در ضبط گذاشت.به اتاق شلوغ نگاه کرد: به قهوه های نیمه خورده و چهره اش در اینه؛با اریشی به هم ریخته و چشمانی سرخ سیاه از اشک وریمل.و لب هایی بدون ماتیک و کبود. کسلی رخوت انگیزی او را به سکون دعوت می کرد.و اهنگ ارام این رخوت را تشدید می کرد. منتظر بود؛منتظر کسی که دوستش داشت٬اما خودش هم به درستی نمی دانست که...
-
نجاتم بده
سهشنبه 17 مهرماه سال 1386 14:59
توی چشمانم خیره شو انگار که دری رو باز می کنی... با من بیا تا تو رو به انتهای ذهنم ببرم جایی که رخوت به سراغ من میاد بدون هیچ گذشته ای روح من در جایی سرد خوابیده تا زمانی که تو پیداش کنی و برش گردونی خونه بیدارم کن... اسم منو صدا کن و و منو از دست تاریکی نجات بده به خون دستور بده که توی رگهام جریان پیدا کنه قبل از...
-
باید چیزی بگویم اما...
چهارشنبه 11 مهرماه سال 1386 13:17
من نمی دانم از تو چه بنویسم.... من نمیدانم از تو چه بگویم در این روز که به قتل رسیده ای... میدانم که باید بگویم اما چه؟ میدانم که بزرگ مردی بوده ای... من میشناسم جمله تو را که میگویی دنیای ما برایت پست تر بوده از استخوان های خوکی در دست های جزامی... اما من ندیده ام تا به حال استخوان خوکی و دستی جزامی را... من در خواب...
-
صحیح ترین نقل قول بشریت
پنجشنبه 5 مهرماه سال 1386 11:23
نشسته ام بر لبه پنجره... تو می پرسی به کجا چشم دوخته ام؟ خیابان؟حیاط؟ایوان؟ و من می گویم : به قول تو:به سکوت و تنهایی شب.... به قول خودم:به سکون و ارامشش... باز می پرسی: کدام نقل قول صحیح تر است؟ پاسخ نمی دهم. هر دو خوب می دانیم نقل قول بودنمان... صحیح ترین نقل قول بشریت است.
-
برگریزان
یکشنبه 1 مهرماه سال 1386 13:23
قرار بود برگریزان برویم... با دلی خوش! برگریزان نبود و می رفتیم. دلمان ان چنان که باید خوش نبود. برگریزان نیامده رفت... نفهمیدیم... حالا هیچ برگی نمانده. نمی رویم. دلمان هیچ خوش نیست... زمستان ۱۳۸۴ به فصل پاییز و الهه عزیزم.
-
اتش
چهارشنبه 28 شهریورماه سال 1386 20:28
میخواهم فرار کنم از این خاکستری کبود که بر افکارم ذهنم و سخنانم سایه افکنده است.... میخواهم فرار کنم از خاکستری کبودی که دگر بار باز گشته است... میخواهم فرار کنم از این نفرین ابدی که دچارش شدم!نه دچارش بودم! از این اتاق که در و دیوار های نارنجی اش چیزی را فریاد میزنند که نیستم... میخواهم باور کنم ان چیزی را که هستم و...
-
یه یادداشت قدیمی
یکشنبه 25 شهریورماه سال 1386 16:25
گوشیو سایلنت میکنم و پرتش میکنم گوشه مبل...لباسامو یکی یکی در میارم اب روی تنم میلغزه و میره پایین...اینه بخار میگیره و من کم کم محو میشم ... حولرو تنم میکنم میام جلوی کامپیوترم اتصال بر قرار میشه...چند تا میل چند تا اف چند تا کامنت....به یکی یکیشون جواب میدم.سر میزنم به دوستان...براشون کامنت میذارم ... اتصالمو قطع...
-
دیوانه ای که پلک می زند!!!
شنبه 17 شهریورماه سال 1386 19:28
و من... دیوانه ای که پلک می زند! همه ی خاطرات ذهنم را به تاراج می برم... و صورت من در میان این خاطرات؛محو تر از هر چیز دیگری. پی نوشت:اینجانب در رشته علوم اجتماعی دانشگاه تهران مرکز قبول گردیدم!!! پی نوشت(۲):این پست کوتاهو گذاشتم چون خیلی وقت بود اپ نکرده بودم وگرنه اون قدر ها هم خوشم نمیاد ازش!!!
-
خانه ی کودکی
دوشنبه 12 شهریورماه سال 1386 12:39
سلام ای خانه ی کودکی... سلام خاطراتی که نقل می شوند از مادر بزرگ برای مادر از مادر برای من و از من برای کودکانم لابد! سلام قهقه های کودکانه ادم بزرگ ها در این خانه... سلام ای عشق کودکی من که شاید بیش از نیمی از عمرم در عشق تو سپری شد و هم اکنون خاطره ای شده ای یا مردی که...و وای بر تو ای خود سانسوری ادواری که نمی...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 12 شهریورماه سال 1386 12:14
سلام نانا برگشت!!! حالا این سفر نامم هستش....روز اول که به قصد خانه ی کودکی کوچ کردم اتفاق خاصی نیفتاد جز اینکه رکورد خودمو توی شکلات خوری شکستم (تابلرون بزرگ در یک ساعت!!!!) اونجا هم که رسیدم دو مقدار خود تو حالم اول واسه اینکه فهمیدم افسون داره میره مسافرت بعدم اینکه عمه جون (عمه مامانم) حالشون زیاد خوب نبود.ولی شب...
-
تاریکخانه اشباح
پنجشنبه 1 شهریورماه سال 1386 18:11
من رهایش خواهم کرد . تا در ارامش خیالیش به نفرین تاریکخانه اشباح دچار شود . و ردای سیاهی خواهم پوشید به سیاهی روز در سوگ او ... و نقض می کنم هر برهانی را که علت می طلبد.
-
شهر من
یکشنبه 28 مردادماه سال 1386 21:01
در شهر من: دختری در سوگ حجله اش می گرید/مردی تجارت خانه ای راه انداخته با اشک های او گویا!/تجارت خانه ی طلای شور!!!/ کودکی در پی بازیچه هاست/بازیچه ای که بازیچه نیست گویا/کودکی دیگر است/ مردم در صف ایستاده اند/صفی طویل/و دیگری به ان یکی اجازه نمیدهد/ تا پیشی گیرد/پرسم چه فروشند؟/گویند گناه/به چه قیمتی؟/گزاف/ در پشت...
-
غمگین
دوشنبه 22 مردادماه سال 1386 23:04
تو امروز رفتی... و رد پایت انگار مانده بر تنهایی این اتاق. (من امروز گربم غمگین رو به خاطر شرایطی از دست دادم دیگه غمگین نیست تا تنهایی های گاه چند روزمو توی این اتاق پر کنه فکر میکنم به خاطر همه لحظات خوبی که باهاش داشتم لیاقت اینو داره که یه پست اختصاصی توی وبلاگم داشته باشه)
-
عزت نفس یا نا سپاسی؟(عملیات انتحاری)
یکشنبه 21 مردادماه سال 1386 11:17
پروفایلم رو از ۱۶ سالگی که این وبلاگو تاسیس کردتغییر نداده بودم حالا که ۱۸ سالمه میتونید پروفایل سالواتوره ۱۸ سالرو بخونید!!!! من اصراری ندارم بر اثبات وجودم در مردمک تنگ چشم تو من به دختری می اندیشم که لبخندش نشانی از کسی است که زیباست و زیبایی را دوست دارد. warning! امکان داره دیدگاه بعضی از مخاطب هام با خوندن این...
-
تقدیم به فرشته کوچکی که...
پنجشنبه 18 مردادماه سال 1386 11:07
مبعث به پیامبر گرامی و همه مخاطب های عزیزم مبارک!لی لی لی دیشب اونجا ادم های زیادی بودن انگار همشون برای بازی کردن توی یه فیلم اومده بودن. بازیگران:فرشته ها/عروسک های صامت/عروسک های مصوت/عروسک های رقاصه/فرشته ای که در قالب عروسکی فرو رفته بود/و من که گیر کرده بودم بین همه عروسک بودن یا فرشته بودن... گروه کارگردانی:خدا...
-
تار عنکبوت
یکشنبه 14 مردادماه سال 1386 15:35
دستانم خیره به تار عنکبوت گوشه اتاق؛ نا امیدانه به من پوزخند میزنند . لب هایم برای منحنی باز میشوند؛ با نگاهش سخن در نطفه میمیرد . ظهور و سقوط را؛ با چشمانم فریاد میزنم . میرود ... اشک هایم از هراس نگاه تندش حتی فرو نمیریزند.
-
بدون نام
جمعه 12 مردادماه سال 1386 16:57
من خون رگانم تلخ لب خند لبانم سرد در پی اسمان تر شدنم.... شعر هایم بی وزن... بی قافیه.... در پی باران شدنم. این روز ها نمیتونم بیام کنکور قبول شدم...به سلامتی اما گرفتار مسائل حاشیه ایش و باز خورد هاش هستم هنوز برام دعا کنید چون دانشگاه ازادم مهم تر از سراسری بود برام و تا انتخاب رشتم جواباش نیاد معلوم نمیشه چی به...
-
توهم
دوشنبه 8 مردادماه سال 1386 12:32
کلاغ ها جیک جیک میکنند و من پا به اسمان میگذارم تو اینجا هستی؛ در اسمان کنار من... و من شعفناک از سخن راست او: این را بگیر؛به او خواهی رسید... نگاه کن!کلاغهای اینجا چه پرهای زردی دارند میگویم:و من همیشه اینجا خواهم ماند... صدای غار غار می اید نگاه میکنم!کلاغی ست با پرهای مشکی... اثر توهم زا پایان گرفته؛ هراسان به سمتت...
-
برای مردی که دنیای ما برایش پس تر بود از...
جمعه 5 مردادماه سال 1386 20:58
به خدا قسم دنیای شما در نظر من پست تر است از استخوان های خوکی در دست جزامی.امام علی(ع) هرکه او را نشناسد به او اشاره کند و هر که به او اشارت کند محدودش انگاشته.انکه گوید در کجاست؟او را در چیزی نهاده و انکه گوید بر چیست؟دیگر جاها را از او تهی دانسته. ...بوده و هست.از نیستی به هستی در نیامده.با هر چیز هست؛بی انکه همنشین...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 5 مردادماه سال 1386 16:17
ارالبالالالت
-
فکر میکنم...و از تو میخواهم که ببخشی مرا
چهارشنبه 3 مردادماه سال 1386 20:50
توجه: هر کس بخواد برای این پست کامنت بذاره باید از توی کامنتش از اون دو نفر برای من تقاضای بخشش کنه...بخواد که منو ببخشن... توجه۲: کامنت هایی که برای بخشش گذاشته میشوند مخصوص خانم ها تینی تاکر و عروس مرده هستند.... فکر میکنم فکر میکنم فکر میکنم این روز ها فقط به او فکر میکنم و رد پایش بر روی صورتم بر روی ذهنم به...
-
girl in darkness/some one watching over me
دوشنبه 1 مردادماه سال 1386 15:29
بر لبه پنجره نشسته ام...در این هوای نیمه ابری اردیبهشت ماه ... در من اما تابستانی برپاست ... در اسمان گاهی برقی میبینم....و صدایش را به خاطر هدفون نمیشنوم ... در گوشم میخواند :i was lost in the dark و من میگویم مثل من ... دستی هدفون را از گوشم بیرون میکشد...نگاه کن چه قشنگ شده!!!و من به عکس خودم مینگرم؛بر lcd کوچک...
-
سانچز
شنبه 30 تیرماه سال 1386 11:59
نام مرا در اتش بسوزان پشت ان تپه ها جایی که مرزی نیست منطقه ای به نام هیچستان به دور از هیاهوی این دنیا خاطرات به جنبش در می ایند هیچ لزومی ندارد شاهد بیاوری هیچ کس نگاهت نخواهد کرد گناه تو را بخشیده اند اکنون اشک بریز اشک شوری که پوستت را بسوزاند پوست تو نیز اینجا بی گناه است. متن بالا ترجمه ای بود از ترانه سانچز...
-
بگذار از زندگی معاف شوم
یکشنبه 24 تیرماه سال 1386 19:16
کنار دریا نشسته بودیم و با سکوت با هم میجنگیدیم . شور زندگی در تو موج میزد .... نگاهم کردی و گفتی:چقدر چشمهای تو سرودنیست . از تخته سنگ یخی که روش نشسته بودیم؛پایین پریدم . شتابان اومدی پشت سرم . دستهایت داغ بودند و من یخ . با نگاهت التماسم میکردی ... تکه چوبی رو که اب اورده بود برداشتم ... لحظاتی بعد تو اشکهای گرمتو...