نارنج

تموم شد رفت بعد از ۴ سال خوبی و بدی نارنج بساطشو جمع کرد و رفت.خداحافظ

نارنج

تموم شد رفت بعد از ۴ سال خوبی و بدی نارنج بساطشو جمع کرد و رفت.خداحافظ

شهر من

در شهر من:

دختری در سوگ حجله اش می گرید/مردی تجارت خانه ای راه انداخته با اشک های او گویا!/تجارت خانه ی طلای شور!!!/

کودکی در پی بازیچه هاست/بازیچه ای که بازیچه نیست گویا/کودکی دیگر است/

مردم در صف ایستاده اند/صفی طویل/و دیگری به ان یکی اجازه نمیدهد/ تا پیشی گیرد/پرسم چه فروشند؟/گویند گناه/به چه قیمتی؟/گزاف/

در پشت چراغ  قرمزی/که سالهاست قرمز است/مردمی ایستاده اند/و خلسه وار سبزی را انتظار میکشند انگار!/

در چهار راهی/ کمی ان طرف تر/نوازنده ای دوره گرد هوا می نوازد/

و اوازه خوانی/برای مردم یک دهن خمیازه سر می دهد/و مردم/با خر و پفشان/تشویقش می کنند گویا!/

واژه هایی هستند/انگار یکی یکی در جویی لجن الود می افتند/ازادی/عشق/دوست/و کسی نیست انگار تا لغت نامه ی جدیدی بسازد./

در اتاق ها/تخت خوابی است/که تنی در ان به یک چرت کوتاه بیست و چهار ساعته فرو رفته است/بله عزیز دل!/به یک چرت کوتاه فقط گویا همی!!!/

 

غمگین

تو امروز رفتی...

و رد پایت انگار مانده بر تنهایی این اتاق.

(من امروز گربم غمگین رو به خاطر شرایطی از دست دادم دیگه غمگین نیست تا تنهایی های گاه چند روزمو توی این اتاق پر کنه فکر میکنم به خاطر همه لحظات خوبی که باهاش داشتم لیاقت اینو داره که یه پست اختصاصی توی وبلاگم داشته باشه)

عزت نفس یا نا سپاسی؟(عملیات انتحاری)

پروفایلم رو از ۱۶ سالگی که این وبلاگو تاسیس کردتغییر نداده بودم حالا که ۱۸ سالمه میتونید پروفایل سالواتوره ۱۸ سالرو بخونید!!!!

 

 

من اصراری ندارم

بر اثبات وجودم

در مردمک تنگ چشم تو

من به دختری می اندیشم

که لبخندش

نشانی از کسی است که زیباست

و زیبایی را دوست دارد.

 

warning!

امکان داره دیدگاه بعضی از مخاطب هام با خوندن این پست نسبت به من عوض بشه!اصلا مهم نیست چون من دوست ندارم که کامنتدونیم توسط ادمهایی پر بشه که از حرف حق میرنجن!

گفته بودید من خودشیفته هستم؟!اشکالی نداره اگه میخواید اسم چیزهایی رو که میخوام بگم بذارید خود شیفتگی یا اعتماد به نفس بذارید:

اول از همه من یک انسانم یکی از هزاران تکه خاکی که در بخت ازمایی زندگی برنده شده و این افتخار نصیبش شده که روح خدا در او دمیده شود.

من نمیفهمم چرا وقتی جلوی اینه می ایستم و زیبایی های خودم رو تماشا میکنم باید بگم که زشتم مثل این میمونه که من هدیه زیبایی دریافت کرده باشم و با اینکه بدونم خیلی زیباست مدام بگویم اه اه چه زشت!!!

من نمیدونم چرا وقتی خانواده ای دارم که میتونم بهشون افتخار کنم باید همش ازشون بنالم و بگم وای چه خانواده بدی!!!

من نمیدونم چرا مدام باید سطح خودم را پایین بیارم!که چی؟مثلا بگم عزت نفس دارم؟نه این اسمش عزت نفس نیست این اسمش نا سپاسی نسبت به خداوند و یه جور عملیات انتحاری نسبت به روح خودمونه و من دلم نمیخواد مثل بقیه ادمها موجودیت خودم رو زیر سوال ببرم!

راستشو بخواید اصلا برام مهم نیست که شما در بارم چی فکر میکنید و چی میگید؟!

تقدیم به فرشته کوچکی که...

مبعث به پیامبر گرامی و همه مخاطب های عزیزم مبارک!لی لی لی

 

دیشب اونجا ادم های زیادی بودن انگار همشون برای بازی کردن توی یه فیلم اومده بودن.

بازیگران:فرشته ها/عروسک های صامت/عروسک های مصوت/عروسک های رقاصه/فرشته ای که در قالب عروسکی فرو رفته بود/و من که گیر کرده بودم بین همه عروسک بودن یا فرشته بودن...

گروه کارگردانی:خدا و شیطان

دیشب اونجا یه سری فرشته بودن که به زیبایی نشسته بودن.

یه سری عروسک بودن که حرفی نمیزدن اما عین عروسک نشسته بودن تا تماشا بشن.

یه سری عروسک بودن که علاوه بر تماشا شدن حرف هم میزدن اونا وضعشون از بالایی ها بدتر بود.

یه سری عروسک بودن که کارهای اضافه بر سازمان هم میکردن اونا میرقصیدن.

و یه فرشته کوچک و زیبا اون گوشه در قالب یک عروسک صامت فرو رفته بود.

من این وسط گیر افتاده بودم از روزی که تصمیم گرفتم فرشته باشم توی همچین جایی نبودم همه از من میخواستن که یه عروسک باشم همه از من میخواستن که یه رقاصه باشم همه از من میخواستن که تو گناه حرف زدنشون شریک بشم و من گیر کرده بودم بین عروسک ها و حرفهاشون اونقدر که سرگیجه گرفتم و یهو خودمو رها کردم.

تصمیم گرفتم فرشته بمونم.

فرشته کوچکی که دیشب توی قالب عروسکی فرو رفته بودی امیدوارم خوشبخت بشی.