نارنج

تموم شد رفت بعد از ۴ سال خوبی و بدی نارنج بساطشو جمع کرد و رفت.خداحافظ

نارنج

تموم شد رفت بعد از ۴ سال خوبی و بدی نارنج بساطشو جمع کرد و رفت.خداحافظ

تار عنکبوت

دستانم خیره به تار عنکبوت گوشه اتاق؛

نا امیدانه به من پوزخند میزنند.

لب هایم برای منحنی باز میشوند؛

با نگاهش سخن در نطفه میمیرد.

ظهور و سقوط را؛

با چشمانم فریاد میزنم.

میرود...

اشک هایم از هراس نگاه تندش

حتی فرو نمیریزند.

 

بدون نام

من خون رگانم تلخ

لب خند لبانم سرد

در پی اسمان تر شدنم....

شعر هایم بی وزن...

بی قافیه....

در پی باران شدنم.

 

این روز ها نمیتونم بیام کنکور قبول شدم...به سلامتی اما گرفتار مسائل حاشیه ایش و باز خورد هاش هستم هنوز برام دعا کنید چون دانشگاه ازادم مهم تر از سراسری بود برام و تا انتخاب رشتم جواباش نیاد معلوم نمیشه چی به چیه....و مامان و بابا یک مقدار از رتبم که به نظر خودم خیلی هم خوبه ناراضی هستن واسه همین نمیام نت تا اتو ندم دست کسی فقط توی اتاقم میخورم و میخوابم و کتاب میخونم و با تینی جونم هم حرف میزنم...چه میدونم شاید از فردا درست بشه و بیام کی میدونه؟دعا کنید....

توهم

کلاغ ها جیک جیک میکنند

و من پا به اسمان میگذارم

تو اینجا هستی؛ در اسمان کنار من...

و من شعفناک از سخن راست او:

این را بگیر؛به او خواهی رسید...

نگاه کن!کلاغهای اینجا چه پرهای زردی دارند

میگویم:و من همیشه اینجا خواهم ماند...

صدای غار غار می اید

نگاه میکنم!کلاغی ست با پرهای مشکی...

اثر توهم زا پایان گرفته؛

هراسان به سمتت بر میگردم؛

نیستی.

 

بعضی وقتها یه کارهایی میکنم که خودم فکر میکنم دارم یه کاری انجام میدم اما در واقع دارم یه کار دیگه انجام میدم نمیدونم میفهمید یا نه؟مثلا میخوام یکیرو شاد کنم اما دارم ناراحتش میکنم میخوام که عشق بورزم اما دارم تنفرو توی صورت طرفم میپاشم...

بعضی وقتها فکر میکنم خود خود شیطانم....

مثل یه شکنجه ادواری میمونه که من کسانی رو که دوست دارم با رفتارهای نا خود اگاهم عذاب میدم و بعد عذاب کشیدنشونو به تماشا میشینم و عذاب میکشم عذابی چند برابر اونها.....

امشب جوابهای کنکور میاد یا از فردا دیگه نمیام یا میام...بستگی داره...برام دعا کنید....

برای مردی که دنیای ما برایش پس تر بود از...

به خدا قسم دنیای شما در نظر من پست تر است از استخوان های خوکی در دست جزامی.امام علی(ع)

هرکه او را نشناسد به او اشاره کند و هر که به او اشارت کند محدودش انگاشته.انکه گوید در کجاست؟او را در چیزی نهاده و انکه گوید بر چیست؟دیگر جاها را از او تهی دانسته.

...بوده و هست.از نیستی به هستی در نیامده.با هر چیز هست؛بی انکه همنشین ان باشد؛و چیزی نیست که از او تهی باشد.

این روزها چه قدر اینجا شلوغ است....

اینجا چه قدر فیزیک و فلسفه و هنر و منطق و کتاب و مجله و روزنامه و خط کش و کامپیوتر و کاغذ و حرف و حرف و حرف و تنهایی و بغض و زخم و یاس و دلتنگی و اشک و گناه و گناه و گناه و اشوب و مه و تاریکی و سکوت و ترس در هم ریخته است و دل گیج گیج است و دل سیاه و شلوغ و سنگین است...

بیا و من را ببین این روزها که چه ابادم و چه ویران...

این روز ها بیا و ببین که چه میگریزم از هراس بی هراسی...

باز کن چشمهایت را که طاقت دیدن ندارند...

باز کن لب هایت را که از وحشت به هم دوخته شده اند...

دستهایت را پنهان نکن برای پیدا کردن بهانه ای برای نگرفتن دست هایم...

تو را چه شده است...که روز ها در طلبم میدویدی و هم اکنون...بر سوگواری تنهایی هایم پشت میکنی و مرثیه ی من برایت گوش خراش است...

تو را چه شده است....؟!

 (قسمتی از این مطلب با الهام از کتاب استخوان های خوک و دستهای جزامی اقای مصطفی مستور نوشته شده است)