نارنج

تموم شد رفت بعد از ۴ سال خوبی و بدی نارنج بساطشو جمع کرد و رفت.خداحافظ

نارنج

تموم شد رفت بعد از ۴ سال خوبی و بدی نارنج بساطشو جمع کرد و رفت.خداحافظ

بر صورت این مرده خون جاریست...

بر وسیع صورتم قطره های خون جاریست.

پژواکی بی صدا در سرم فریاد میکشد...

نازنین ز چه غمگینی؟دلخوشی ها کم نیست!!!

جواب بی جواب...سوال بی سوال...

دانم جوابی نیست.

خفته ای یا بیدار؟

داروگ فریاد زنان:کی رسد باران؟کی رسد باران؟

ادم در ادم راه میرود در این خیابان شلوغ.

کوچکی هایم را ترس بر میدارد.

باز صدا میزند:بزرگی هایت را...بزرگی هایت را...

اشک میریزم.

رو به ادم ها فریاد میکشد:

نگاه کنید!این دختر لبخند میزند!!!

میمیرم.

این دختر زندگی میکند...زندگی میکند...

خیابان اوار میشود روی سرم.

کودکی وحشت زده فریاد میکشد:مادر!بر صورت این مرده خون جاریست!

و مادر لبخند زنان به من:بچه خیالبافیست...