نارنج

تموم شد رفت بعد از ۴ سال خوبی و بدی نارنج بساطشو جمع کرد و رفت.خداحافظ

نارنج

تموم شد رفت بعد از ۴ سال خوبی و بدی نارنج بساطشو جمع کرد و رفت.خداحافظ

عشقبازی با تن سرد گناه

 

شیطان اومد مدت زیادی از اومدنش نگذشته بود..

شیطان اومد و منو در اغوش گرفت...

همون موقع بود که من دیگه توی بغل تو نبودم...

دیگه حضور صورتیتو حس نمیکردم.

شیطان اومد و لب هاشو روی لبهای صورتی من گذاشت...

و لب هام سیاه شدن.

تو هنوز بودی و داشتی به من میگفتی اما من تو بغل شیطان بودم و داشتم بی دغدغه میبوسیدمش.

شیطان هر شب کنار من میخوابید و من گاهی اوقات در رویاهایم او را با تو اشتباه میگرفتم...دلم برایت تنگ شده بود شاید.

من با شیطان هم اغوش بودم و تو نمیرفتی...چه قدر دوستم داشتی؟داری؟

تو را پیدا نمی کردم چون اون همه جامو میبوسید چشمامو  لب هامو صورتمو ذهنمو  ومن تو را در او جستجو میکردم شاید...

اما گاهی این قدر برایت دلتنگ میشدم که اشک میریختم...و شیطان مرا به نامت قسم میداد تا برایت بی تابی نکنم...

میبینی حتی او هم هنوز تو را دوست داشت...میبینی تنفر از تو هیچ کجا جایی ندارد حتی در قلب شیطان حتی در اغوشش...

حالا نمیدانم کجاست؟من دیگر در اغوشش نیستم...چه کسی بود که در دهانم میگفت در این اغوش جایی برایم نیست؟تو بودی حتما.

حالا تو اینجایی اما من را بغل نمیکنی شاید هنوز طعم گس شیطان را میدهد تنم.

اما تو اینجایی و حضورت را میخواهم...

ماتیک صورتی لب هایم را پنهان نمیکند....سیاه و صورتی ترکیبی زشت از کبودی را ساخته اند.

لب هایم لب های تو را میخواهند برای پاک کردنش...و اغوشم اغوشت را ...عشقت همیشه هست بوده حتی زمانی که ما در حال عشقبازی با تن سرد گناه بودیم عشق تو اینجا بود...

و حتی شیطان به نامت قسم خورد...

دوستت دارم به اندازه تمام لحظه های نبودنت که برایم خیلی طولانی بود و دوستت دارم به اندازه تمام لحظه های بودنت که برایم حجم بزرگی از عشق را به ارمغان می اورد.

 

 

این وبلاگ وبلاگ روز نوشته های منه اتفاقات خیلی معمولی...http://goomshode.blogsky.com