با کسی نیستم....منظوری ندارم....تو رو خدا به خودتون نگیرید دوستان.....
به سمت تاریک کلمات هجوم میبرم
دستانت چون قطعه ای نور
و چشمانت...
میدانی؟بوی لجن می اید از چشم هایت
گنگ می مانم.
روشنی دست هایت را باور کنم یا سیاهی چشمات را؟
میگویی:اتاق ذهنت چه تاریک است
خیره خیره نگاهت میکنم.
باز میگویی:حتی این چراغ قوه هم اینجا را روشن نمیکند.
دیگر...
دست هایت هم بوی لجن میدهند...
در را باز میکنم....
نور چشمانم را می ازارد....
و تو میمانی...و تاریکی...