نارنج

تموم شد رفت بعد از ۴ سال خوبی و بدی نارنج بساطشو جمع کرد و رفت.خداحافظ

نارنج

تموم شد رفت بعد از ۴ سال خوبی و بدی نارنج بساطشو جمع کرد و رفت.خداحافظ

روز خداحافظی

دوستان عزیز لطفا این پستو معنی نکنید...چون برای شماها نیست یعنی برای کسانیه که هیچ وقت این وبلاگو نمیخونن...وای من دیگه حوصله ندارم میل بزنم زنگ بزنم که ای وای فلانی منظورم تو نبودی...بهمانی با تو نبودم...خوب؟

 

 

خداحافظی میکردی خداحافظی میکردند ....من اما در گوشه ای گنگ مانده بودم...از این جدایی ها....که حتی از تویی که دوستت نداشتم نیز برایم سخت بود و خسته شده بودم از این تکرار بی معنا که حتی تو نیز ان را به یادم می اوردی...

نمی دانم شاید این منم که درک نمیکنم شاید این منم که غیر طبیعی هستم...

با هیچ کس دست ندادم هیچ کس را نبوسیدم....و گفتم که میایم ترکتان نمیکنم خیلی زود ای کسانی که حتی....

تو مرا در اغوش گرفتی و گفتی الهی بمیری از دستت راحت شوم...و دیگران خندیدند و من فکر کردم فکر کردم فکر کردم....

کسی کنارم هست که او نیز خداحافظی را نمیفهمد شاید من تنها غیر طبیعی نیستم....میگوید کاش خداحافظی نبود...

دوستان عزیز دشمنان منفور....نه دلم برایتان تنگ میشود نه در حسرتتان میمانم نه چیزی به من بخشیده اید به عنوان یادگاری برای مرثیه سرایی و نه خاطره ای برای لبخند...

فقط ....خداحافظی را دوست ندارم...همین....

او میگوید باید از خداحافظی فرار کرد....اخرین بار که خداحافظی کرده دیگر هرگز او را..........................ندیده است

خدایا به دادم برس برای به بار کشیدن این همه....من فقط ۱۷ سال در این دنیا زندگی کرده ام.....خواهش میکنم...

این شب های سوماتریپتام

سلام ای شب های بیداری

ای شب های سوماتریپتام

سلام رقص های تنهایی در این شب ها

سلام بغض های بعد از ان

سلام گریه هایی که هیچ کس برای دلداریتان نیست حتی

سلام چه یتیم مانده اید چه یتیم مانده ام

سلام سپیده های صبح هر روز

سلام اقای ۱۱۹ که هر ۵ دقیقه یک بار ساعت را به من میگویی

و تنهایی هایم را با پتک بر سرم میکوبی

سلام میگرن عزیز که این شب ها تنها یار و یاورمی

سلام امتحان های خراب شده

سلام بابا تمنا که باید برای نمره التماست کنم احتمالا

باز سلام سوماتریپ تام تو که حتی سر دردم را از من میگیری

و مرا در خلایی ژرف فرو میبری

خلا این شبهایی که هیچ کس نیست خلا این شب های تنهایی هماغوشی با مرگ

دوباره دارم به استقبال یه شب دیگه میرم یه شب بیداری دیگه فوبیای شب گرفتم خدایا هستی؟چرا به اتوس هم زنگ میزنی اما من نه؟

خدایا هی من اینجام من که هر شب تاصبح پای این تلفن لعنتی سر نماز منتظرتم

خدایا امشب تا صبح تلفنو میگیرم تو بغلم تا زنگ بزنی نذار یه شب دیگم گریه کنم نذار خدایا دارم التماس میکنم میفهمی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

تنهایی تهوع اور ادواری من تو و شاید من البته فقط

این روزها چقدر گریه می کنم و چه اشک هایم یتیم می مانند.این روز ها کسی حوصله ندارد برای گریه های همیشگیم شاید....

و این روز ها چه بسیار می گویم:البته/شاید/حق با شماست....

چه مسکینانه سوگواری خودم را برپا میکنم.

دیروز صفحات وبلاگ تو را ورق میزدم روز ۲۳ تیر یک پیام خصوصی دوست عفریته من تولدت تسلیت باد.راستی دیگر یادم نمی اید چه کسی بود میگفت عفریته به  من؟؟؟

ان روزها چقدر نیز اشک می ریختم و اشکهایم چه شادتر از اکنونم بودند.

دیروز به خانه تو امدم شاید به یاد می اوری؟تو هنوز می خندی و دیگر نیستی یا شاید هستی و در غوقای میلاد ها و ساسان ها گم شده ای.اما اینجا جای من نیست شاید جای ادم هایخوبتر از من باشد اما جای من نیست.

چه قدر تکرار در حرفهایم دارم و در افکارم...تکرار تهوع اور ادواری.

در ماتم چه حرف نگفته ای نشسته ام؟از ترس چه کسی اجازه سخن گفتن به تو نمی دهم؟و چرا اکنون دوستی هایت را همچون روزی که دشمنی هایت را باور نمیکردم باور نمیکنم؟

پریروز چه کسی بود میگفت:من تو انها همگه یک خاطره های؟و چرا من فقط باید بار مرگ یک یک شما ۳ نفر را به دوش بکشم؟و فقط چرا من باید به خاطره تبدیل شدنتان را شدنمان را این چنین پر حسرت وتمنا نظاره کنم؟و من چگونه فریاد های التماس گونه ام را با خوردن ابی خنک فرو برم؟؟

تو برایم معنا کن این تنهایی تهوع اور ادواری را.

کیبورد عزیز من

سلام

دارم به کی سلام میدم؟نمیدونم؟میگن سلام ۷۰ تا صوابداره و ۶۹ تاش مال اونیه که سلام میده.دنبال چیم؟جمع کردن صواب؟نه.نه دنبای اینم که صواب جمع کنم نه دنبال اینکه کسی جواب سلاممو بده من فقط دنبال اینم که به خودم به همه ثابت کنم نازنین تموم نشده نمرده شایدم مرده اما می خوام در حالی که زنده ام بمیرم.اتوس میگفت کلاغ سیاه مرد مرده فراری نارنج اینا همش خاطرن شاید من براشون یا اون برام خاطره بشن اما من نمیخوام برای خودم خاطره بشم.یکی میگفت کی بورد از جدید ترین وسایله که قراره شاهد اشکامون باشه بذار باشه بذار کی بورد منو بگیره تو بغلش و گریه هامو ببوسه منو اونقدر تو بغلش فشار بده که دیگه از هیچی از هیچ کی نترسم اصلا میخوام این کیبورد بشه دوست پسرم .دیگه نمی خوام به ادما التماس کنم برام خاطره نشن بعضی وقتها تلفنو میگیرم تو دستم و ساعتها به بوق ازاد گوش میدم چون هیچ کس نیست چون اون همه کسو نمیخوام.کیبورد دستامو میگیره شاید کوچولویی هامو بفهمه شاید البته...این پست کامنت لازم نداره چون برای کیبورد عزیزمه.