نارنج

تموم شد رفت بعد از ۴ سال خوبی و بدی نارنج بساطشو جمع کرد و رفت.خداحافظ

نارنج

تموم شد رفت بعد از ۴ سال خوبی و بدی نارنج بساطشو جمع کرد و رفت.خداحافظ

سانچز

نام مرا در اتش بسوزان

پشت ان تپه ها

جایی که مرزی نیست

منطقه ای به نام هیچستان

به دور از هیاهوی این دنیا خاطرات به جنبش در می ایند

هیچ لزومی ندارد

شاهد بیاوری

هیچ کس نگاهت نخواهد کرد

گناه تو را بخشیده اند

اکنون اشک بریز

اشک شوری که پوستت را بسوزاند

پوست تو نیز اینجا بی گناه است.

متن بالا ترجمه ای بود از ترانه سانچز گروه کانتری راک کالکسیکو.

یه موقع هایی هست که ذهن ادم قفل میکنه و نمیتونه چیزی بنویسه یا حتی نوشته های قدیمیش هم به دلش نمیچسبن...مثل الان برای همین تصمیم گرفتم این جور مواقع از ترجمه هام بذارم تو وبلاگ.

امیدوارم خوشتون اومده باشه...

به دور از همه اسایش ها

i dream i was missing

you were so scared

that no one woud listen

what no one else can

and after my dreaming...

i woke with this fear

what in my living

we ve done in

so if youre asking me i want you to konw

when my time cause

forget about what i ve done

help me live behind sun

rerasons to be miss

and dont beside me

when youre feeling empty

keep me in your memory

leave out all the rest

leave out all the rest

dont be afraid of taking my living

i am strong on the serfuse

not all the way true

i ve never been perfect

but need to have you

pretending....some one else can come and save me from my self

i cant be who you are...

 

خواب میدیدم که در حال از دست رفتنم

وتو بسیار ترسیدی چون دیگر  کسی گوش نخواهد

کاری که هیچ کس دیگه ای نمی تونه بکنه

و بعد از اون رویا با این ترس بیدار شدم که ما با زندگیم چه کرده ایم؟

پس اگه تو داری از من خواهش میکنی میخوام اینو بدونی که...

وقتی زمان باعث میشه که هر کاری رو که کردم فراموش کنم

به من کمک کن که پشت خورشید زندگی کنم...

دلایلی که باعث از دست رفتن میشن...

به من نزدیک نشو وقتی احساس پوچی می کنی...

فقط منو توی خاطراتت نگه دار.

همه اسایش ها رو ترک کردیم...

همه اسایش ها رو ترک کردیم....

نترس از اینکه وارد زندگی من بشی...

من در راه قوی هستم...

ولی در تمام راه راست و حقیقت نیستم.

من هیچ گاه شخص ایده الی نبودم

اما الان احتیاج دارم که تو رو داشته باشم.

وانمود نکن...یکی دیگه میتونه بیاد و منو از خودم حفظ کنه....

من نمیتونم اون کسی باشم که تو هستی

من نمیتونم اون کسی باشم که تو هستی.... .

 

 

این روزها باید با دو تا مساله کنار بیام یکیشون داره عین خوره وجودمو میخوره....عادت داشتم تو چنین مواقعی برم داد بزنم دعوا کنم و ترک کنم اما الان محکوم هستم به موندن به در تماس بودن.و این داره عین خوره منو از بین میبره حتی درست هیچ چیزو نمیدونم.

 

 

 

 

 

 

 

 

برای مامان که من همیشه ناناش میمونم.

کنارت می نشینم  

می گویم ؛می ایی بازی کنیم ؟ 

خنده ؛ خنده؛ با من بازی می کنی .   

شعف کودکانه ام را فقط خودم درک می کنم  . 

با من کودک می شوی  ؛ 

من ؛ اما با تو بزرگ نمی شوم . 

کودکانه شیطنت می کنم 

وتو بزرگانه بر سرم داد می کشی . 

کودکی هایم را ترس بر میدارد ؛

وگریان به اغوش مادر می برد.

دستم را رها می کنی ؛

به زمین می خورم و بغض می کنم .

می گویی بزرگ می شوی یادت میرود .

رفتنت را با هق هق تماشا می کنم ؛

باز می گویی بزرگ می شوی یادت میرود ؛

حالا خیلی وقت است بزرگ شده ام ؛

تو اما از یادم نرفته ای هنوز .

 

 

دخترک

این شعر ترجمه ای از یکی از ترانه های گروه کالکسیکو از گروه های کانتری راک است که من خیلی دوستش دارم.

 

 

 

قلب شهر را رها کن..

قلب دنیا را بچسب...

نور این شهر را رها کن...دست ان دخترک را ببین...

انجا که نشانت میدهد...

نور انجا را بچسب.

نورهای قلابی را رها کن...

از مقابل چشمها بگذر

سوار ان قطار شو...

درون ماشین بنشین.

برو فقط برو و برو...

به دستان دختر کوچک نگاه کن که

به کدام سو نشانه رفته است...

و چگونه به دنیایش عشق میورزد...

همانجا برو...

روزها بخواب

شبها همراه دختر کوچک برو...

ان قدر این نشانه را دنبال کن تا به تاریک ترین نقطه جهان برسی...

جایی که همه برای هم نامریی اند.

. هیچ کس هیچ کس را نمیبیند.