تموم شد رفت بعد از ۴ سال خوبی و بدی نارنج بساطشو جمع کرد و رفت.خداحافظ
تموم شد رفت بعد از ۴ سال خوبی و بدی نارنج بساطشو جمع کرد و رفت.خداحافظ
یک صفحه سپید چند قطره خون نامه اخر را نانوشته پست میکنم شب بلاخره از راه میرسه با ان وجود تاریک و غمناکش و ردای سیاهی بر تن تو خواهد پوشاند در سوگ من
تمام
سهشنبه 6 دیماه سال 1384 ساعت 12:05 ب.ظ
امروز یکی از دوستام میگفت تو چون تا حالا با هیچ پسری دوست نبودی تا الکی قربون صدقت بره اینجوری احساس تنهایی میکنی با خودم کلی بهش خندیدم من هیچ کس را نمیتونم تحمل کنم یه دفعه دوست دوست پسر یکی از دوستام را بعد از کلی خواهش وتمنا دیدم دفعه اول که باهاش صحبت کردم دیدم هیچی نمیفهمه کتاب مورد علاقش یاسمینه و خواننده مورد علاقش گوگوش مثلا دانشجو بود اعصابم را خرد کرد اخر سر بهش گفتم نفهم و یه در بست گرفتم اومدم خونه اون دوستم هم با دوست پسرش اونجابود هیچ کی نفهمید من اونروز چقدر عصبانی شدم وقتی اون بهم گفت تو قیافت مثل دختر ملوساست و رفتارت مثل دختر ترشیده ها که حرفای قلنبه سلمبه میزنن تا شوهر گیرشون بیاد به نظر اون اقا کتاب برادران کارامازوف(که یک شاهکار ادبیه )اسمش هم مسخرس
تمام
شنبه 3 دیماه سال 1384 ساعت 01:51 ب.ظ
یلدا مبارک یادم رفت بگم امیدوارم شادیهایتان به بلندای امشب و غم هایتان به کوتاهی امروز باشد خوش بگذره دوستان
تمام
چهارشنبه 30 آذرماه سال 1384 ساعت 03:56 ب.ظ
ابرهای زیادی سیاه قلب های زیادی سخت خاطر من در میان ابرهای سیاه گم شده است وقلب تو... تیرم به خطا رفته ونگاه تو... چشمانم باران ندارند و وجود تو... دست هایم یخ زده اند بغض به گلویم چنگال انداخته است سرم به دوران افتاده و تو دیگر هیچ وقت نمی ایی ... هر کسی که این نوشته را بخونه فکر میکنه من یه ادم عاشق پیشه ام یا از عشق شکست خورده ومثل همیشه که هیچ کس من را نمی فهمه بازم هیچ کس نمیفهمه که من چمه
تمام
سهشنبه 29 آذرماه سال 1384 ساعت 01:37 ق.ظ