نارنج

تموم شد رفت بعد از ۴ سال خوبی و بدی نارنج بساطشو جمع کرد و رفت.خداحافظ

نارنج

تموم شد رفت بعد از ۴ سال خوبی و بدی نارنج بساطشو جمع کرد و رفت.خداحافظ

انحنای هوس انگیز لبخند تو

تو

در من نبوده ای و نیستی...

اما

گاهی بر انهنای هوس انگیز لبخند تو قابی کشیده ام با میله...

و گاهی در هرم نفس های برهنه ات بر روی صورتم به دنبال چیزی گشته ام.

اما تو...تو نبودی.

چیزی شبیه هستی در عین نیستی...

چیزی شبیه خداوند.

تنهایی تهوع اور ادواری من تو و شاید من البته فقط

این روزها چقدر گریه می کنم و چه اشک هایم یتیم می مانند.این روز ها کسی حوصله ندارد برای گریه های همیشگیم شاید....

و این روز ها چه بسیار می گویم:البته/شاید/حق با شماست....

چه مسکینانه سوگواری خودم را برپا میکنم.

دیروز صفحات وبلاگ تو را ورق میزدم روز ۲۳ تیر یک پیام خصوصی دوست عفریته من تولدت تسلیت باد.راستی دیگر یادم نمی اید چه کسی بود میگفت عفریته به  من؟؟؟

ان روزها چقدر نیز اشک می ریختم و اشکهایم چه شادتر از اکنونم بودند.

دیروز به خانه تو امدم شاید به یاد می اوری؟تو هنوز می خندی و دیگر نیستی یا شاید هستی و در غوقای میلاد ها و ساسان ها گم شده ای.اما اینجا جای من نیست شاید جای ادم هایخوبتر از من باشد اما جای من نیست.

چه قدر تکرار در حرفهایم دارم و در افکارم...تکرار تهوع اور ادواری.

در ماتم چه حرف نگفته ای نشسته ام؟از ترس چه کسی اجازه سخن گفتن به تو نمی دهم؟و چرا اکنون دوستی هایت را همچون روزی که دشمنی هایت را باور نمیکردم باور نمیکنم؟

پریروز چه کسی بود میگفت:من تو انها همگه یک خاطره های؟و چرا من فقط باید بار مرگ یک یک شما ۳ نفر را به دوش بکشم؟و فقط چرا من باید به خاطره تبدیل شدنتان را شدنمان را این چنین پر حسرت وتمنا نظاره کنم؟و من چگونه فریاد های التماس گونه ام را با خوردن ابی خنک فرو برم؟؟

تو برایم معنا کن این تنهایی تهوع اور ادواری را.

کیبورد عزیز من

سلام

دارم به کی سلام میدم؟نمیدونم؟میگن سلام ۷۰ تا صوابداره و ۶۹ تاش مال اونیه که سلام میده.دنبال چیم؟جمع کردن صواب؟نه.نه دنبای اینم که صواب جمع کنم نه دنبال اینکه کسی جواب سلاممو بده من فقط دنبال اینم که به خودم به همه ثابت کنم نازنین تموم نشده نمرده شایدم مرده اما می خوام در حالی که زنده ام بمیرم.اتوس میگفت کلاغ سیاه مرد مرده فراری نارنج اینا همش خاطرن شاید من براشون یا اون برام خاطره بشن اما من نمیخوام برای خودم خاطره بشم.یکی میگفت کی بورد از جدید ترین وسایله که قراره شاهد اشکامون باشه بذار باشه بذار کی بورد منو بگیره تو بغلش و گریه هامو ببوسه منو اونقدر تو بغلش فشار بده که دیگه از هیچی از هیچ کی نترسم اصلا میخوام این کیبورد بشه دوست پسرم .دیگه نمی خوام به ادما التماس کنم برام خاطره نشن بعضی وقتها تلفنو میگیرم تو دستم و ساعتها به بوق ازاد گوش میدم چون هیچ کس نیست چون اون همه کسو نمیخوام.کیبورد دستامو میگیره شاید کوچولویی هامو بفهمه شاید البته...این پست کامنت لازم نداره چون برای کیبورد عزیزمه.

روزهای قدیمی

سلام

دلم تنگ شده خیلی خیلی زیاد.نه برای نت برای همه چیز شاید به قول فرهاد مهم نیست برای چی مهم اینه که چشمام خیسه و دلم گرفته یا شایدم تو ماتم یه حرف نگفته نشستم و سکوت میکنم دیگه نه میخوام بمیرم مثل قبل نه حرفهای اون قدر سیاه میزنم تازگیا دیگه اصلا حرف نمیزنم کماکان توی فضای مسموم ساختمان هدفدار میرداماد نفس میکشم و این سم ها بیشتر و بیشتر وارد ریه هام ذهنم قلبم و روحم میشوند.جایی که من بهش تعلق ندارم نه به خودش نه به ادماش نه به هواش این روزها کسی دور و برم نیست منم و یه اتاق و یه کوه کتاب که بهم پوزخند زنان قدرتشان را نشان میدهند و من میشکنم وقتی می بینم نازنین تمام شده است یا شاید دورانش تمام شده است این روزها نه دیگر لج میکنم نه با کسی کل کل میکنم حق با همه است دیگه باید برم تا یک ساعت دیگه کلاسم شروع میشه ادبیات...هه .

راستی رفتم عروسی کلاغ سیاه و مرد مرده جاتون خالی بود.