نارنج

تموم شد رفت بعد از ۴ سال خوبی و بدی نارنج بساطشو جمع کرد و رفت.خداحافظ

نارنج

تموم شد رفت بعد از ۴ سال خوبی و بدی نارنج بساطشو جمع کرد و رفت.خداحافظ

باید چیزی بگویم اما...

من نمی دانم از تو چه بنویسم....

من نمیدانم از تو چه بگویم در این روز که به قتل رسیده ای...

میدانم که باید بگویم اما چه؟

میدانم که بزرگ مردی بوده ای...

من میشناسم جمله تو را که میگویی دنیای ما برایت پست تر بوده از استخوان های خوکی در دست های جزامی...

اما من ندیده ام تا به حال استخوان خوکی و دستی جزامی را...

من در خواب بودم زمانی که باید بیدار میبودم....

و هم اکنون میدانستم که نباید جز تو چیزی در این  صفحه بنویسم ...

اما نمیدانم چه؟

ذهن هجده ساله ام به اندازه ذهن نه ساله ی تو نیست وقتی که با رسول بیعت کردی و این تن ان قدر شجاعت ندارد که تا سحر گاه در بستر مرگ بیارامد....

ببخش ذهن مرا که ناتوان است از گفتن چیزی برای بزرگیت...

ببخش  که چیزی جز این صفحه ندارم برای یادبودت در این روز...

صفحه ای با خطوطی گنگ و مبهم ندانسته....

صحیح ترین نقل قول بشریت

نشسته ام بر لبه پنجره...

تو می پرسی به کجا چشم دوخته ام؟

خیابان؟حیاط؟ایوان؟

و من می گویم :

به قول تو:به سکوت و تنهایی شب....

به قول خودم:به سکون و ارامشش...

باز می پرسی:

کدام نقل قول صحیح تر است؟

پاسخ نمی دهم.

هر دو خوب می دانیم نقل قول بودنمان...

صحیح ترین نقل قول بشریت است.

 

 

 

برگریزان

قرار بود برگریزان برویم...

با دلی خوش!

برگریزان نبود و می رفتیم.

دلمان ان چنان که باید خوش نبود.

برگریزان نیامده رفت...

نفهمیدیم...

حالا هیچ برگی نمانده.

نمی رویم.

دلمان هیچ خوش نیست...

                                      زمستان ۱۳۸۴

به فصل پاییز و الهه عزیزم.

اتش

میخواهم فرار کنم از این خاکستری کبود که بر افکارم ذهنم و سخنانم سایه افکنده است....

میخواهم فرار کنم از خاکستری کبودی که دگر بار باز گشته است...

میخواهم فرار کنم از این نفرین ابدی که دچارش شدم!نه دچارش بودم!

از این اتاق که در و دیوار های نارنجی اش چیزی را فریاد میزنند که نیستم...

میخواهم باور کنم ان چیزی را که هستم و نیستم ان چیزی که نیستم و تو میبینی و ان چیزی که هستم و من میبینم...

کدام یکی تان حاضر است مرا بسوزاند برای عصر یخبندان خودش؟

این دخترک شیرین و پر از گرما اتش پر باری نخواهد بود برای گرم کردنتان...

و من میخواهم دگر بار اتش شوم!