تنهایی تهوع اور ادواری من تو و شاید من البته فقط

این روزها چقدر گریه می کنم و چه اشک هایم یتیم می مانند.این روز ها کسی حوصله ندارد برای گریه های همیشگیم شاید....

و این روز ها چه بسیار می گویم:البته/شاید/حق با شماست....

چه مسکینانه سوگواری خودم را برپا میکنم.

دیروز صفحات وبلاگ تو را ورق میزدم روز ۲۳ تیر یک پیام خصوصی دوست عفریته من تولدت تسلیت باد.راستی دیگر یادم نمی اید چه کسی بود میگفت عفریته به  من؟؟؟

ان روزها چقدر نیز اشک می ریختم و اشکهایم چه شادتر از اکنونم بودند.

دیروز به خانه تو امدم شاید به یاد می اوری؟تو هنوز می خندی و دیگر نیستی یا شاید هستی و در غوقای میلاد ها و ساسان ها گم شده ای.اما اینجا جای من نیست شاید جای ادم هایخوبتر از من باشد اما جای من نیست.

چه قدر تکرار در حرفهایم دارم و در افکارم...تکرار تهوع اور ادواری.

در ماتم چه حرف نگفته ای نشسته ام؟از ترس چه کسی اجازه سخن گفتن به تو نمی دهم؟و چرا اکنون دوستی هایت را همچون روزی که دشمنی هایت را باور نمیکردم باور نمیکنم؟

پریروز چه کسی بود میگفت:من تو انها همگه یک خاطره های؟و چرا من فقط باید بار مرگ یک یک شما ۳ نفر را به دوش بکشم؟و فقط چرا من باید به خاطره تبدیل شدنتان را شدنمان را این چنین پر حسرت وتمنا نظاره کنم؟و من چگونه فریاد های التماس گونه ام را با خوردن ابی خنک فرو برم؟؟

تو برایم معنا کن این تنهایی تهوع اور ادواری را.