اتش

میخواهم فرار کنم از این خاکستری کبود که بر افکارم ذهنم و سخنانم سایه افکنده است....

میخواهم فرار کنم از خاکستری کبودی که دگر بار باز گشته است...

میخواهم فرار کنم از این نفرین ابدی که دچارش شدم!نه دچارش بودم!

از این اتاق که در و دیوار های نارنجی اش چیزی را فریاد میزنند که نیستم...

میخواهم باور کنم ان چیزی را که هستم و نیستم ان چیزی که نیستم و تو میبینی و ان چیزی که هستم و من میبینم...

کدام یکی تان حاضر است مرا بسوزاند برای عصر یخبندان خودش؟

این دخترک شیرین و پر از گرما اتش پر باری نخواهد بود برای گرم کردنتان...

و من میخواهم دگر بار اتش شوم!