شهر من

در شهر من:

دختری در سوگ حجله اش می گرید/مردی تجارت خانه ای راه انداخته با اشک های او گویا!/تجارت خانه ی طلای شور!!!/

کودکی در پی بازیچه هاست/بازیچه ای که بازیچه نیست گویا/کودکی دیگر است/

مردم در صف ایستاده اند/صفی طویل/و دیگری به ان یکی اجازه نمیدهد/ تا پیشی گیرد/پرسم چه فروشند؟/گویند گناه/به چه قیمتی؟/گزاف/

در پشت چراغ  قرمزی/که سالهاست قرمز است/مردمی ایستاده اند/و خلسه وار سبزی را انتظار میکشند انگار!/

در چهار راهی/ کمی ان طرف تر/نوازنده ای دوره گرد هوا می نوازد/

و اوازه خوانی/برای مردم یک دهن خمیازه سر می دهد/و مردم/با خر و پفشان/تشویقش می کنند گویا!/

واژه هایی هستند/انگار یکی یکی در جویی لجن الود می افتند/ازادی/عشق/دوست/و کسی نیست انگار تا لغت نامه ی جدیدی بسازد./

در اتاق ها/تخت خوابی است/که تنی در ان به یک چرت کوتاه بیست و چهار ساعته فرو رفته است/بله عزیز دل!/به یک چرت کوتاه فقط گویا همی!!!/