تار عنکبوت

دستانم خیره به تار عنکبوت گوشه اتاق؛

نا امیدانه به من پوزخند میزنند.

لب هایم برای منحنی باز میشوند؛

با نگاهش سخن در نطفه میمیرد.

ظهور و سقوط را؛

با چشمانم فریاد میزنم.

میرود...

اشک هایم از هراس نگاه تندش

حتی فرو نمیریزند.