برای مردی که دنیای ما برایش پس تر بود از...

به خدا قسم دنیای شما در نظر من پست تر است از استخوان های خوکی در دست جزامی.امام علی(ع)

هرکه او را نشناسد به او اشاره کند و هر که به او اشارت کند محدودش انگاشته.انکه گوید در کجاست؟او را در چیزی نهاده و انکه گوید بر چیست؟دیگر جاها را از او تهی دانسته.

...بوده و هست.از نیستی به هستی در نیامده.با هر چیز هست؛بی انکه همنشین ان باشد؛و چیزی نیست که از او تهی باشد.

این روزها چه قدر اینجا شلوغ است....

اینجا چه قدر فیزیک و فلسفه و هنر و منطق و کتاب و مجله و روزنامه و خط کش و کامپیوتر و کاغذ و حرف و حرف و حرف و تنهایی و بغض و زخم و یاس و دلتنگی و اشک و گناه و گناه و گناه و اشوب و مه و تاریکی و سکوت و ترس در هم ریخته است و دل گیج گیج است و دل سیاه و شلوغ و سنگین است...

بیا و من را ببین این روزها که چه ابادم و چه ویران...

این روز ها بیا و ببین که چه میگریزم از هراس بی هراسی...

باز کن چشمهایت را که طاقت دیدن ندارند...

باز کن لب هایت را که از وحشت به هم دوخته شده اند...

دستهایت را پنهان نکن برای پیدا کردن بهانه ای برای نگرفتن دست هایم...

تو را چه شده است...که روز ها در طلبم میدویدی و هم اکنون...بر سوگواری تنهایی هایم پشت میکنی و مرثیه ی من برایت گوش خراش است...

تو را چه شده است....؟!

 (قسمتی از این مطلب با الهام از کتاب استخوان های خوک و دستهای جزامی اقای مصطفی مستور نوشته شده است)