نارنج

تموم شد رفت بعد از ۴ سال خوبی و بدی نارنج بساطشو جمع کرد و رفت.خداحافظ

نارنج

تموم شد رفت بعد از ۴ سال خوبی و بدی نارنج بساطشو جمع کرد و رفت.خداحافظ

مدرسه امروز تعطیل شد.سال اخر...روز اخر....نشستم اینجا...معلم شیمی واسه خودش تمرین حل می کنه.نصف کلاس سرشون رو میزه و خوابیدن.یه نگاه می کنم تو صورت همکلاسی هام...دوستی های بچه گونمون قهرهای بچه گونمون قهر های بچه گونمون و بعد قطع رابطه ام با همه به نوبت جلوی چشمم رژه میرن.به مامان فکر می کنم دلم بیشتر می گیره.یعنی این کنکور لعنتی ارزششو داره؟که با من اینجوری کنه؟دیروز بهش گفتم امسال تولدم کیو دعوت کنم میگه نمی خواد تولد بگیری.چرا؟چون من میگم.بعدم کیو میخوای دعوت کنی؟راست میگفت کیو میخوام دعوت کنم؟الهه؟نسیم؟نسیبه؟ساناز؟...من که با همشون قطع رابطه کردم.تولد پارسال یادش به خیر وای... .همه خاطرات قشنگ گذشته دارن جلوی چشمم رژه میرن این ام پی تری داره تو گوشم میخونه و معلم پای تخته خواص کلویید ها را مینویسه.صفحه ی بعدی میاد جلوی چشمم ظهرای تابستون...الهه...پیاده روی تو هوای داغ... چهار راه پارک وی...بطری های اب معدنی که تند و تند خالی میشدن.نازنین پاشو برو دفتر کارت دارن...

سلام خانم با من کار داشتید؟ا من؟ممنون خانم.خوب انتظارشو داشتم .ممنون که بهم خبر دادید نه زبان خوندنو از ۱۰ سالگی شروع کردم بله ممنون اگه امری نیست برم...نه چیزی نشده من افت؟نه خوب اخه درسا سخت شدن...نه با مامانم صحبت نکنید جبران میکنم ...با اجازه...

اخی هیچ جا این نیمکت خلوت من نمیشه.چی کارت داشتن؟هیچی...نه تو تست زبان که ازمون گرفتن اول شدم...بابا بچه خر خون حالا بهت چی دادن؟هیچی بگیر مال تو...بچه ها سر به سرم نذارید حالم خوب نیست...ای بابا تو که هیچ وقت حالت خوب نیست بیا معلمو بپیچونیم بریم پایین...نه نه نه.

سلام مامان.نه خبری نبود...اره...نه مامان تو که میدونی من اعصاب ندارم بخوام جایی بیام.نه میخوام برم نت.اره گفته بودم میخوام کنارش بذارم اما موقعی که همه دوستام دورم بودن نه الان که تنها دلخوشیم اینجاست.حالا هر چه قدرم که محدودم کنی هر چه قدر که موقع که کانکت میشم بغلم بشینی بازم میام چون نمیخوام تنها دلخوشی زندگیمو به خاطر این کنکور لعنتی ازم بگیری....چ

تنهام نذارید تو رو خدا